______ تصور
تصور
*******
دلم تنگ است
برای تو
نمی توانم تصور کنم تا چه حد از تو دورم ؟
تا چه حد بی خیالَم شده ام
یادت است که هر روز به تو می نگریستم
و هر روز و هر ساعت و هر لحظه
لبخند شیرینت را می دیدم
و نگاه گرمت را
پای ِ سجاده ی عشقت
غم هایم را می خریدی
گاه با اشکی
گاه با خطی
گاه با نگاهی
یا فریادی
از عشق مینوشتم
از دلواپسی نبودنت مینوشتم
با عشق بازش می کردی
تک به تک در می آوردیشان
نگاهی به دلواپسی ام
نگاهی به من
نگاهی به عاشقانه هایم
و باز نگاهی به من
لبخند می زدی و در آنی
همه ی دلواپس ها فراموش می شدند
حال اما
بدون آنکه مهمان لبخند شیرین و نگاه گرمت باشم
به روز بی تو می رسم
و آنقدر فاصله ی عشقت بیکران شده
که لبخند آرامت را نمی شنونم
و نگاهت را نمیبینم
و هرشامگاه سنگین تر از شب
گذشته هق هق می زنم
چرا که راه عشقمان را گم کرده ای
چرا مرا به آغوشت نمیکشی
ساده بگویم
دلم پاغوشت را میخواهد
بغلم کن
نمیخواهم حتی باد از لابلای
موهایت رد شود
و آفتاب تنت را گرم کند
نمیخواهم لبخندت را کسی
جز من ببیند
من حسودم به هر چیزی
که تو را حس کند
___________________
ماندانا 7:45 10/12/1392
نظرات شما عزیزان: